| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
دام دارایی های محدود کننده و تکنیکی برای رهایی
در یکی از مدارس دانش آموزان را به چند گروه تقسیم کردند و به هر گروه 5 دلار دادند و گفتند دو هفته برای افزایش پول خود زمان دارید در پایان نتیجه و استراتژی شما مورد بررسی قرار میگیرد ....
بعد از اتمام دو هفته دانش آموزان با مبالغی در دست آمدند ... گزارش ها به این صورت بود .
گروهی 5 دلار را به خرید دستمال و تمیز کردن ماشین ها اختصاص داد ...
گروهی اقدام به دستفروشی کرد ...
گروهی به فروش گل اقدام کرد ...
هر یک از این گروه ها تنها ضریب کمی از پول خود را افزایش دادند ...
اما گروهی دیگر که برنده مسابقه شد این سیاست را در پیش گرفتند که آنها با چند روز تحقیق دریافتند که یکی از رستوران های بزرگ و شلوغ شهر افراد پولدار دقایق زیادی را با اعضای خانواده در صف میایستند و از این بابت ناراحتند . از این رو آن دانش آموزان با دریافت نوبت و گذراندن دقایقی و فروش نوبت خود به افراد انتهای صف مبالغی را از خانواده ها دریافت نموندند و خانواده ها با رضایت کامل نوبت آنها را خریداری می نمودند جالب اینجاست که خانواده ها تمایل بیشتری به خرید نوبت از دختر ها بودند و مبالغ بالاتری را به آنها میدادند بنا بر این پسر ها تصمیم گرفتند نوبت خود را به دختر های هم گروهی بدهند تا دختر ها بعد از فروش نوبت خود نوبت پسر ها را نیز بفروشند . بدین صورت آنها توانستند با کمترین زحمت بودجه خود را دست نخورده ده ها برابر کنند
تفاوت این گروه با گروه های دیگر چه بود؟ این گروه پنج دلار را کنار گذاشتند!
تحلیل و تجویز راهبردی:
گاهی برای خلق موقعیت و شروع به کار نیاز است دارایی های خود را نادیده گرفت و محدودیت ها را کنار زد تا دنیایی از ایده و خلاقیت پیش روی ما قرار گیرد. بدون شک 5 دلار محدودیتی بود که در ذهن همه (حتی ما که داستان را خواندیم) رقم خورد و تنها به فکر کارهایی با خرج 5 دلار می افتیم و تنها می توانیم ضریبی از آن را افزایش دهیم در حالی که با کنار گذاشتن آن دریچه فکرمان به بی نهایت ایده باز می شود.
در هر موقعیتی که هستیم، دارایی های موجود را برای مدتی در ذهن مان کنار بگذاریم. مثلا در سطح کشور، فرض کنیم که یک شبه چاه های نفت خشکید، در سطح سازمان فرض کنیم که دولت یک شبه تولید و توزیع محصول فعلی ما را ممنوع اعلام کرد و در سطح زندگی شخصی فرض کنیم که یک شبه تمام اعتبار/دانش ما در یک حوزه تخصصی از بین رفت. آنگاه ... از فردا چه می کنیم؟
کانال تلگرامی ما
https://telegram.me/joinchat/CpyMq0BT2QhELQqOq49UFg
1-المپیک اتفاقی است که یاد و خاطره ی آن در اعصار ماندگار می شود.در طول یک مسابقه قایقرانی لورنس لیمپوکس به خاطر کمک به یکی از حریفانش که به دردسر افتاده بود از ادامه ی مسابقه صرف نظر کرد.تمام دنیا شاهد این صحنه بودند.اهمیت نجات جان یک انسان برای او مهم تر از برنده شدن بود.حتی با این که او در مسابقه برنده نشد ولی باز هم او یک برنده محسوب می شود.او به این خاطر که روحیه ی جوانمردی به المپیک بخشیده بود،از جانب همه ی پادشاهان و ملکه های دنیا مورد تقدیر قرار گرفت.
2-من داستانی درباره ی رابین گونزالس شنیده ام که او در یک بازی فینال مسابقات تنیس بازی می کرد.این یک رویداد مهم بود،او برای کسب عنوان قهرمانی جهان بازی می کرد.در آخرین سرویس گونزالس برای جلوگیری از امیتاز گرفتن حریف شوت بلندی زد.داور و خط نگه دار هر دو صحیح بودن شوت او را تایید کردندو اعلام کردند که با این شوت او برنده مسابقه است،اما گونزالس پس از مدت کوتاهی مکث و تردید،برگشت و به حریفش دست داد و گفت:((سروخطابود))نتیجه این شد که او آن سرو را باخت و در آن بازی هم شکست خورد.
همه تعجب کردند.چه کسی می توانست تصور کند که یک بازیکن در عین حال که داوران رسما به نفع او امیتاز داده اند و برگ برنده را در دست دارد،این چنین خود را محروم کند و ببازد.هنگامی که از او پرسیدند که او چرا این کار را کرد،پاسخ داد که((این تنها کاری بود که با انجام آن می توانستم از درستکاری خود محافظت کنم))او با این که مسابقه را باخت ولی باز هم یک برنده محسوب می شود.
3-چند نفر تاجر برای انجام ملاقاتی شهرشان را ترک کردند و به خانواده هایشان گفتند که تا جمعه شب بازخواهند گشت.اما به خاطر مشغله ی کاری زیاد نتواستند به موقع کارهایشان را تمام کنند.آن ها دیرشان شده بود و باید به پرواز می رسیدند.درآخرین لحظه در حالی که بلیط هایشان را دردست گرفته بودند،با این امید که هواپیما هنوز پرواز نکرده باشد،به فرودگاه رسیدند.در حالی که آن ها می دویدند یکی از آن ها با میزی برخورد کرد که روی آن یک سبد میوه گذاشته شده بود.همه میوه ها به زمین ریختند و له شدند،ولی آن ها وقتی برای ایستادن نداشتند.همه به دویدن ادامه دادندو خود را به هواپیما رساندند ونفسی با خیال راحت کشیدند البته به جز یک نفر از آن ها.او احساساتی شد و از صندلی اش بلند شد و به دوستان خود گفت خداحافظ و رفت.چیزی که او را شادمان و راضی می کرد برگشتن بود.اوبه طرف میزی که آن را واژگون کرده بود برگشت و دید که پشت آن میز دختر نابینای ده ساله ای برای گذران زندگی اش میوه می فروشد.مرد گفت:((آرزو می کنم که روز شما را خراب نکرده باشم.))از جیبش یک 10 دلاری در آورد و دردست دختر گذاشت وبه او گفت:((مواظب میوه هایت باش))و آنجا را ترک کرد.دختر نمی توانست ببیند که اوکجا می رود.ولی صدای دور شدن قدم هایش را می شنید.درحالی که صدای پای مرد درحال محو شدن بود دختر فریاد کشید:((آیا توخدا هستی؟))آن مرد پروازش را از دست داد ولی آیا او برنده محسوب نمی شود؟یک فرد بدون داشتن مدال هم می تواند برنده باشد و یک شخص با داشتن مدال هم اگر لیاقت برنده شدن را نداشته باشد،بازنده محسوب می شود.